انگار یخ این جدایی بدجور به تنم ماسیده است.......نه بوی گلی می آید ....نه یک حرارتی از سمت دلنشین چشم هایت.....
یک اتفاق خوب می خواهم تا این یخ را به تنم بشکند.....یک آتش داغ می خواهم تا آب شوم.....من این روز ها به دو بال سبک و سبز نیاز دارم......من به یک ماه سر به زیر و کمی بیشتر از هلال نیاز دارم.....من به یک شاخه...نه...به چند شاخه برای پریدن......برای جهیدن...نیاز دارم.....
این روز ها به یک تابستان سرشار از سراب نیاز دارم....به یک آفتاب سوزان ولی مهربان نیاز دارم.....این روز ها به یک روز از روز های تیر ماه خوزستان نیاز دارم........ دستم به دامانت آفتاب...........من سر از پا نمی شناسم.....این روز ها به یک سراپا جان نیاز دارم......به بن بست خورده ام.....به هزار ها در باز نیاز دارم.....
گیجم....مات و مبهوت......منگم.....بین دو راهی ها.....به یک مسیر مستقیم و دور و دراز نیاز دارم......من چشم هایم درد می کنند به یک چشم زخم بی ادعا نیاز دارم......من بین علف های هرز دوری....پشت صخره های بزرگ جدایی......زیر خاک های سنگین خستگی ، گم شده ام......من به یک مشت گل بابونه....به یک دشت گل لاله.....به یک استراحت ابدی نیاز دارم.......
من هر چقدر هم که بزرگ شوم به دست های تو برای ایستادن نیاز دارم......
اینبار دارم لنگ می نویسم......
من به قدر نیازم به تو نیاز دارم................